سرزمین کهن خشت

تحقیقات محمد صدرا عسکری از محوطه ی باستانی ازبکی و...

سرزمین کهن خشت

تحقیقات محمد صدرا عسکری از محوطه ی باستانی ازبکی و...

مشخصات بلاگ
سرزمین کهن خشت

محمد صدرا عسگری «مدرسه امام حسین(ع)»

محمد صدرا عسگری گردآورنده وبلاگ «سرزمین کهن خشت » مدرسه : (امام حسین (ع) نظرآباد) مدیرعزیز: آقای بدری 4/دی/ 1396

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب اسلامی» ثبت شده است

 

 

روستای کمال مسعود را سیل برد به تاریخ!

سرتیپ حسینعلی رزم آرا رییس دایره جغرافیایی ستاد ارتش ایران در دوره حکومت پهلوی، در صفحه 183 جلد نخست کتاب «فرهنگ جغرافیایی ایران: استان مرکزی» که در تیر 1328 منتشر شده درباره روستایی به نام «کمال مسعود» نوشته است: «کمال مسعود، ده جزء دهستان افشاریه ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، 44 کیلومتری باختر کرج، 17 کیلومتری جنوب راه شوسه کرج به قزوین، در جلگه، معتدل، سکنه 68 [نفر]، شیعه، ترکی و فارسی، قنات، غلات صیفی بن شن چغندر قند لبنیات، شغل زراعت و گله داری، راه مالرو، از طریق تنکمان ماشین می رود.»

امروزه از چنین روستایی با چنان نام زیبایش اثری در میان نیست. دو سال پیش به هنگام مصاحبه های پژوهشی کتاب «بیداری دشت کهن: تاریخ انقلاب اسلامی در ساوجبلاغ و نظرآباد»، از زبان آقای مهدی توانا (رییس اسبق اداره آموزش و پرورش شهرستان ساوجبلاغ) چندباره نام این روستا را شنیدم. ایشان معلمی اش را از سال 1345ش از روستای «کمال مسعود» مشهور به «کمال» از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز آغاز کرده و هم اکنون بازنشسته است. آقای توانا در آن گفت و گو از مهربانی و تلاش اهالی کمال سخن گفت و دروازه بزرگش که شب ها بسته می شد. معلم روستای کمال، سه قطعه از تصاویر سال تحصیلی 49 - 1348 را در اختیارم گذاشت که نخستین بار در صفحه اینستاگرام «نظرآباد را باید دید» متعلق به برادرم علی عسگری منتشر شده است. برادرم که از نزدیک ویرانی های به جا مانده از این روستا را دیده و از آن تصاویری را تهیه کرده، در این باره می گوید: «شاید برخی از جوانان و یا همشهریان عزیز تاکنون اسم روستای کمال را نشنیده باشند، این روستا در جنوب شهر تنکمان سر پیچ جاده تنکمان به روستای علی سید واقع بوده که مردم آنجا به علت وقوع سیل در اواخر دهه چهل شمسی این روستا را رها کرده و به روستاهای اطراف مهاجرت نموده اند. ویرانی های این روستا هنوز در محل مورد اشاره موجود است.»

این روزها که درگیر سیل فراگیر نوروز 1398 هستیم، به یکباره به یاد روستای کمال افتادم. روستایی که قربانی خشم سیل شده و این روزها در محل سابق آن روستا و در مجاورت روستای علی سید، بر اثر رانش زمین، شکاف هایی به عمق 4 متر آشکار شده است. این یادداشت را نوشم تا هشدار دهم مبادا با سیل و دیگر رویدادهای طبیعی و بی تدبیری، نام روستاها و شهرهای آبادمان مثل کمال به تاریخ بپیوندند.


کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 1، نوشته حسینعلی رزم آرا، ص 183

 


 

روستای کمال مسعود، سال تحصیلی 49 - 1348، معلم کلاس آقای مهدی توانا است.

 

بقایای روستای کمال مسعود واقع در شهرستان نظرآباد، عکس از: علی عسگری

 

رانش زمین در  محل سابق روستای کمال مسعود و نزدیکی روستای علی سید در سیل نوروز 1398

 

نشر نخست یادداشت فوق در: حسین عسکری، «روستای کمال مسعود را سیل برد به تاریخ!»، روزنامه پیام آشنا، سال 5، ش 1359، شنبه 24 فروردین 1398، ص 2


منبع: وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی

  • محمد صدرا عسگری

بکایی برغانی در تیررس مأمور مخفی ساواک در عراق

در 19 اردیبهشت 1357 عباس فرزاد متین مأمور مخفی ساواک با یک کاروان زیارتی عازم عتبات مقدّس عراق می شود تا اطلاعاتی را درباره امام خمینی و یارانش به دست آورَد. یکی از اعضای این کاروان حاج ابراهیم بکایی برغانی (متولّد 1306ش) بود که در خیابان شهربانی کرج مغازه پیراهن دوزی داشت. در گزارش مفصّل این مأمور ساواک و دو پیوست آن، سه بار نام این مبارز ساوجبلاغی آمده است. در نخستین گزارش درباره او نوشته است: «از معتصّبان مذهبی بسیار [نا]آرام [و] ناراحتی بود و دهها بار با مأمورین عراقی درگیر شد و مرتّب زائران را علیه مأموران عراقی می شورانید و همراهان وی دو نفر زن بودند (به استثنای خانواده خودش) که یکی خواهر آقای [رسول] رحیمی رییس اتاق اصناف تهران و دیگری از بستگان آقای رحیمی بود. یاد شده، بسیار ظریف فعالیّت می کرد و از کربلا تلفنی با نجف اشرف تماس می گرفت و از نجف با بغداد صحبت کرد و مجدداً از بغداد قصد مسافرت به نجف داشت که به علّت مرافعه دو نفر راننده عراقی که بر سر جلب مسافر نزاع کردند موفّق نشد. لیکن مجدداً با نجف تماس تلفنی گرفت و شب در بغداد به دیدن کسی رفت که احتمالاً از روحانیون ایرانی و یا مقامات عراقی بودند. ضمناً رابط [امام] خمینی با زوّار ایرانی، آخوندی بود که در حرم به احتمال بسیار زیاد با آشنایی قبلی و یا جمله رمز [با] زوّار تماس می گرفت.»

این مأمور مخفی ساواک پیرو گزارش اصلی خود، در 30 اردیبهشت 1357 می نویسد: «[امام] روح الله رابطی دارد که آخوند جوان و خنده رویی است و از لحظه ورود زایران ایرانی در اطراف آنان پرسه می زند و قیافه اش به قدری آشنا بود که ابتدا فکر کردم جزو کاروان زوّار است. لیکن کم کم روشن شد که زایران را به نزد [امام] خمینی می برد. یاد شده در اوّلین روز ورود به نجف با بکایی برغانی در حرم حضرت علی علیه السلام تماس گرفت و از آنجا که بکایی مستقیماً به جانب او رفت مشخص است که با نشانی قبلی و یا آشنایی و یا جملات رمز با وی تماس گرفته است. با توجّه به تماس های متعدد تلفنی بکایی در عراق با اشخاص مختلف به نظر می رسد نامبرده مسئولیت های عمده ای را در ایجاد ارتباط با [امام] خمینی و ایجاد اغتشاش در تهران و کرج عهده دار بوده و پیام های متعددی را حمل و ردّ و بدل [می]نماید.» فرزاد متین پس از بازگشت به ایران همچنان به مراقبت خود از اعضای کاروان زیارتی مورد اشاره ادامه می دهد. او در 28 اردیبهشت 1357 با حسین صدیقی از اعضای کاروان، در محل بانک ملّی ایران شعبه پاچنار تهران دیدار می کند و از او - که تبدیل به مخبر ساواک شده - می شنود که اعلامیه و نوارهای امام خمینی را از بکایی برغانی گرفته نه شخص امام خمینی در عراق  .

حاج ابراهیم بکایی برغانی پس از مطالعه گزارش مأمور ساواک پس از 39 سال به نگارنده این کتاب می گوید: «برخی موارد آن همانند تلفن های متعدد من در عراق دروغ است چون آن موقع کمتر کسی تلفن داشت. من امام خمینی را در سال های پیش از پیروزی انقلاب، دوبار ملاقات کردم. نخستین بار وقتی ایشان را دیدم که یک ماه پس از آن از ایران تبعید شدند. آن دیدار را هم آقای [شیخ محمّد] شاه آبادی هماهنگ کرده بود. در همان سفر بود که آیت الله [رضا] استادی را با خود به روستای برغان آوردیم. دوّمین بار هم در سال 1357ش چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، در نجف اشرف خدمت امام خمینی رسیدم. یک روحانی سیّد در حرم امام علی علیه السلام بود که ما را به دیدار امام برد. من هم مقداری توت و گردوی برغان و پسته را به عنوان سوغاتی برداشتم تا دست خالی نباشم. صبح آن روز مقدور نشد امام را ببینم. بعدازظهر همان روز رفتیم که تشریف داشتند. من دست امام را بوسیدم. هیچ سوألی نکرد که اسمت چیست و اهل کجایی؟ من سوألاتی را درباره مطالعه آثار دکتر علی شریعتی، حکم شرعی روبروی هم نشستن زنان و مردان تماشاگر تعزیه در برغان و وجوهات شرعی پرسیدم. امام درباره آثار شریعتی گفتند که آن را از من نپرسید اما گفتند اشکال دارد که به هنگام اجرای تعزیه، مردان و زنان روبروی هم بنشینند. وقتی به کاروان برگشتم چند نفری می پرسیدند چه کسی به دیدار آقای خمینی رفته که من از ترس وجود مأموران ساواک، سکوت کردم و چیزی نگفتم. همراهان من در آن سفر زیارتی پنج نفر بودند دو خواهر و مادر رسول رحیمی نوه عمه ام که رییس اتاق اصناف تهران بود و همسرم و مادرِ همسرم.»

- منبع: حسین عسکری، بیداری دشت کهن: تاریخ انقلاب اسلامی در ساوجبلاغ و نظرآباد، تهران: انتشارات سوره مهر، 1397، ص 278.


گفت و گوی حسین عسکری با حاج ابراهیم بکایی برغانی، 18 تیر 1396، شهر کرج

منبع :وبلاگ پدر گرانقدرم دکتر حسین عسگری
  • محمد صدرا عسگری






فجر است و سپیده حلقه بر در زده است / روز آمده، تاج لاله بر سر زده است

.....با آمدن امام در کشور ما / خورشید حقیقت زافق سر زده است .........

دهه فجرمبارک




منبع:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

  • محمد صدرا عسگری